برای اولین بار پس از جنگ قفل خاطرات حاج حسین الله کرم شکست... محسن وزوایی شاگرد اول دانشگاه شریف و کسی که از لانه جاسوسی بالا رفته بود و آن را تسخیر کرده بود؛ به راحتی و خوبی به انگلیسی صحبت میکرد. مهمترین ماموریت سپاه اسلام که به دست گرفتن توپخانه عراق بود به ایشان سپرده شده بود که باید 25 کیلومتر پیاده راه می رفتند...
"عماریون"- یکی از گردان هائی که ماموریت پیدا کرد گردان محمد رسول بود که فرمانده اش محسن وزوایی بود شاگرد اول دانشگاه شریف و کسی که از لانه جاسوسی بالا رفته بود و آن را تسخیر کرده بود؛ به راحتی و خوبی به انگلیسی صحبت میکرد. مهمترین ماموریت سپاه اسلام که به دست گرفتن توپخانه عراق بود به ایشان سپرده شده بود که باید 25 کیلومتر پیاده راه می رفتند، از موانع زیادی عبور میکردند.
برای اینکه جای پای آنها روی شن ها نماند بچه ها ر وی کولشان 15 طاقه موکت حمل کرده و آنها را پهن میکنند تا دشمن متوجه رد پا نشود و بدون هیچ صدائی به توپخانه دشمن برسند. قبل از رسیدن گردانهای دیگر قسمتهائی از منطقه را گرفتند، مسئول اطلاعات جنگ با شنود متوجه می شود که دشمن به گردان توپخانه دستور عقب نشینی می دهد و توپخانه در حال جمع آوری بود و توپ ها مشغول فرار هستند؛ محسن رضائی میگوید دو رکعت نماز برای سلامتی آقا امام زمان بخوانید و همه دعا کنید تا خدا کمک کند و دعا کنید.
بچه ها یادتان نرود ناصر الدین شاه لشکر دعا تشکیل داده بود لذا 17 شهر قفقازز را آنها از دست دادند. بچه ها آمدند تا پای کار ولی متوجه میشوند دشمن مثل اینکه نیست و ناگهان یکی از توپ شلیک میکند و بچه ها دهانه توپخانه را می بینند. بچه ها قبل از اینکه دشمن با توپخانه بگریزد او را محاصره و توپخانه را گرفتند و توپخانه سپاه
را برای گرفتن خرمشهر تشکیل دادند. بنا بر این به یاد شهید وزوایی و یارانش باشید و اشاره به آنها کنید و یاد آنها باشید و خنده ها را قطع کنید و یاد آنها باشید.
سپس وارد منطقه ای به نام دشت عباس می شوید که محل شهادت افراسیابی ها وشهیدان بسیاری هست. گردان اینها در محاصره عراق می افتد و عراقی ها با خمپاره 60 این گردان را می زنند، شهید ابراهیم هادی با عراقی ها مذاکره میکند 10 ساعت مذاکره میکند که عراقی ها دست از جنگ بردارند ولی نتیجه ندادو دوباره عراقی ها با خمپاره 60 شروع به کشتار بچه ها کردند؛ ابراهیم هادی بچه ها را جمع کرد و روضه حضرت زهرا(س) می خواند. تا عصر این ماجرا ادامه داشت در اولین فضائی که پیدا شد پل رودخانه رفاعیه را از دست دشمن در آوردیم، به پل رفاغیه رسیدید اگر مداح دارید روضه بخوانید الان این رودخانه آب ندارد، بشینید به یاد شهید ابراهیم هادی، شهید افراسیابی که با تدابیر بسیار قوی توانستند بحران رو کنترل کنند گریه کنید.
به روستای چنانه میرسید سپس به تنگه برغازه می رسید و از آنجا که سرازیر می شوید منطقه دشت و زمین رمل میشود ریگ های بسیار نرم و دوست دارید با رمل ها بازی کنید اما دقت داشته باشید این رمل ها با خون شهدا آغشته است دست چپتون یه مکانی هست به اسم موقعیت شهید حسین اسکندرلو؛ حسین اسکندرلو بچه شهرک کاروان تهران بود جزو فقیر ترین آدم های تهران بود؛ در زمان شاه اسم این شهرک، شهرک کافران بود، سال 64 وقتی که فاو را تصرف می کنیم عراق دست به یک سری عملیلت های متحرک میزنه تا بتواند مهران را بگیرد.
حسین اسکندرلو مامور پاتک به دشمن میشود حسین پاها را برهنه کرده و پیراهن را باز کرده و رو به دشمن میکند مانند کاری که «عابس بن ابی شبیب شاکری» در کربلا میکند دشمن جرات ندارد در کربلا به عابس حمله کند و میگوید
وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم
حسین با این شعر بچه ها را یک پارچه شور و هیجان و قدرت میکند و تپه ها را تصرف میکند موقعیت شهید اسکندرلو را ببینید.
به نزدیکی فکه که رسیدید یاد شهید فضلی در سال 61 و یارانش باشید، خرداد سال 61 گرمای سوزان رمل ها که از آنها آتش می ریزد بیرون بچه ها تشنه در حال جان دادن یک مرتبه ابرها که دارند حرکت می کنند به سمت شمال ایران، تعدادی ابر می آید روی فکه ابرها جمع می شود و باران می بارد...
من مطلبی با باران دارم که می گوید: --- همه قطره های باران از یک چیز می ترسند اولا تو کویر بیافتند چون قبل از رسیدن به زمین تبخیر میشوند خود را می توان به جای قطره ای باران گذاشت و نوشت؛ دیگر اینکه برای قطره امکان بازگشت به دریا وجود نداشته باشد و قطره امیدوار است وقتی بارش کرد دوباره به دریا برسد و دوباره پرواز کند به آسمان برود و دوباره بیاید زمین
دیدم که قطره باران ها دارند صحبت میکنند و گفتند: در این زمین رملی فکه اگر برسیم که همه نابودیم ناله شهدا را در این منطقه اگر گوش های دل را باز کنیم می توان شنید و این قطرات باران که بر گونه شهیدان ریخته است، جزئی از جسم انان شده است.
بعد از فکه شما را میبرند به یک پاسگاه به یک منطقه به نام طاوسیه دنبال گردان کمیل بگردید قسمتی را عراقی ها کنده بودند کانال بود تا نتوانیم جلو تر بریم گردان کمیل آمده یکی از این کانال ها را گرفته و تا 20 کیلومتر نفوذ کرده در خاک عراق؛ بقیه جبهه ها عقب تر از گردان کمیل مانده اند و در بین دو تا لشکر دشمن شهید امینی دارد، از دهانش خون می آید خون این قدر شفاف است همان لحظه شکار شده است و از او عکس گرفته شده است.
همان طور که عبور می کنید وصیت نامه شهید امینی را بخوانید آنجا وصیت میکند بعد ها سال 71 آن وصیت نامه در آمد؛ در وصیت نامه نوشته است: امروز روز سوم هست که در محاصره هستیم آب و آذوقه تمام شده است همه تشنه و لب ها ترک خورده و در انتهای کانال شهدا آرمیده اند؛ شهیدان سیراب هستند....
کانال کمیل یک دریاست یک کربلاست می توانید باشهید امینی دوست بشوید آنجا سراغ شهید آوینی را بگیرید، بعد می رسید به تپه رشیدیه یک گودالی است توی والفجر مقدماتی بچه های زخمی خودشان را سینه خیز
می رسانند آنجا و عقب نشینی کردند یک عده به سمت کانال کمیل رفتند و یک عده هم آنجا رفتند. در این مکان 80 پرچم شهید زده شده است و حدود 300 شهید آوردیم و 80 شهید از همین جا بود و اسمش را مقتل یا کربلای ایران گذاشتیم؛ وقتی اوینی شهید گفت می آیم فکه را مکه کنم تا می آید آنجا را آباد کند تا مردم سر و پا برهنه شوند و به جای مکه در فکه بیایند. آوینی حرکت کرد نزدیک مقتل شهدا شد و یک مین شهید آوینی را شهید کرد از جائی که شهید آوینی شهید شده تا مقتل دو تا مسیر است: یکی مسیر رفت تا مقتل و یک مسیر برگشت و آنجا را هروله کنان بروید؛ هروله در مکه بین صفا و مروه انجام میشود آنجا حتما هروله کنید و هر چه می خواهید از خدا بخواهید 80 شهید آنجاست.
سپس از اینجا به سمت حسین خرازی و به حمید باکری می رسیم، به همت می رسیم؛ ولی وقت بنده تمام است.
توی دشت آزادگان و منطقه طلاییه
گر مرد رهی میان خون باید رفت از پا فتاده باید سرنگون رفت
همت سوار موتور تریل بود و دنبال تانک های دشمن میرفت با شلیک یکی از تانک ها سرش از بدنش جدا شد در کنارش دشت دیگری هست آنجا هم فریاد دارد بیاد بگویید حمید باکری وایسا باهات حرف داریم حمید باکری وصیت کرد و گفت بچه ها امشب دعا کنید همه شهید بشوید چون اگر زنده بمانید از 3 حالت خارج نیست
یا بعد جنگ از گذشته پشیمان میشویم
یا بی تفاوت میشویم
و یا از کنار گذاشتن ارزش ها دق میکنیم
بگوییم حمید بر گرد ولی نمی خواهیم دق کنیم و می خواهیم بگوییم دسته چهارمی است که می خواهیم راه شما را ادامه بدیم.
از شلمچه و کربلای پنج بگویم قرار گاه نجف و شوشتری همان جا بود و اسمش را گذاشتیم امام رضا در سال 65 دشمن موقعیت امام رضا را از روی عکس هوائی پیدا کرده بود.
به شوشتری گفتیم چرا گفتی امام رضا این مقر و موقعیت را؟ گفت اینجا جای پای امام رضاست امام رضا وقتی می خواهد بیاید ایران از خوزستان گذشته است پس شلمچه هم جای پای 400 شهید است و هم امام رضا.
آنجا دو رکعت نماز بخوانید و زیارت عاشورا بخوانید...